قرآن او

با روضه حسین نفس تازه می کنم * وقتی هوای شهر نفس گیر می شود

قرآن او

با روضه حسین نفس تازه می کنم * وقتی هوای شهر نفس گیر می شود

قرآن او

باخبر باش که هنگامه ی استقبال است / سیصدو سیزده آیینه و یک تمثال است.
و کسی گفت :بِخُسبید “فرج “در پیش است / “کربلا “را بگذارید که “حج” در پیش است.
ای جماعت نه اگر بیش کمی عار کنید / کی شما روزه گرفتید که افطار کنید ؟
دل مبندید که صد “فتنه “در این پنهان است / این همان قصه ی اسلام ابو سفیان است.
خسته منشین که “حُدَیبیه ، “حُنِینی” دارد / عاقبت صلحِ حسن جنگِ حسینی دارد.
ما یقین داریم آنسوی افق “مردی ” هست / “مرد” اگر هست بدانید که ” ناوَردی” هست.
ما نه مرداب که جو ییم بیا برگردیم / ما نمک خورده ی اوییم بیا برگردیم.
سَفَرِ دشت، غریب نیست نفس تازه کنیم / آخرین جنگِ “صلیبیست” نفس تازه کنیم.

پیوندها

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قم» ثبت شده است

با یاد دوست
ادامه

 

من و سید و حاج اکبر

جونم براتون بگه سوار اتوبوس شدیم و حرکت کردیم حاج اکبر صندلی بغل آقا سید نشست و من هم بغل یه حاج شیخ که از وجناتش معلوم بود مسافر قم هستش جا گرفتم.
وقتی اومد نشست بغلم با لهجه غلیظ گفت سلام علیکم برادر !!من هم خودمو جمع و جور کردم و جواب سلامشو دادم اینقدر دلم میخواست بهش بگم تقبل الله حاج آقا ولی جرات نکردم
میدونید حاج اکبر ما یه جورایی کپی برابر اصل حاجی گرینف تو فیلم اخراجیاس تازه یه بار هم نامزد شورای شهرمون شد ولی با شام و نهارهای فراوان به اضافه شیرینی و نقل و نبات ولی رای نیاورد .
راننده یه شاگرد داشت که گر گر داشت برای صندلی های عقب ماشین آب میبرد با خودم گفت چه پسر با مرامیه ایول نیگام که به عقب اتوبوس افتاد دیدم یه دختر خانم با وضعیتی نه چندان مناسب موجب آبرسانی اون پسر لوده شده بود . و او داشت لاو میتکروند.
فکر کنم دفعه هفتم هشتم بود به رسالت آبرسانیش عمل میکرد که یه پا انداختم جلو پاش که با پارچ آب رفت رو ملت کل آب ریخت کف ماشین و خودشم رفت بین مسافرا . گفتم آخ عرذ میخوام ببخشید حواسم نبود ! اونم یه نیگاه بهم کرد ولی هیچی برا گفتن نداشت
راننده گفت کوری مگر پسر اون پشت کربلا شده اینقدر آب میبری . اون پسر دیگه هیچ وقت آب نیاورد .
کم کم مسافرا داشتند وا میرفتن . یه خورده دقت کردم دیدم یه زوزه موسیقی خفن میاد . شصتم خبر دار شد که الانه حاج اکبر آمپرش بچسبه و تا شنید آمپر چسبموند
جلدی از جا بلند شد و رفت سراغ راننده و گفت آقای راننده این صدای قبیحه و مبتذل و مستهجن را خاموش کن
راننده دستی به کلاش زد و گفت شوما ؟
حاج اکبر گفت یکی از مسافرا راننده گفت صداش کمه فقط خودم میشنوم . حاج اکبر گفت صداش همه ماشینو گرفته تو مسلونی ؟ تو داری قم میری ؟ زائر میبری خجالت نمیکشی ؟
راننده گفت برو بینیم بابا حال نداریم برو بشین و الا پیادت میکنم !
حاج اکبر کفری تر شد و داشت دست به یقه میشد که آقا سید رفت و به جر و بحث خاتمه داد . و بعدش با آرامی و خسته نباشید و این که واقعا خسته شدید و ... از این حرفا راننده را آروم کرد و راننده هم به احترام آقا سید موسیقی را خاموش کرد و شروع کرد برای سید درد دل کردن و کمی سبک شد .
حاج اکبر هم کم کم آرام شد .
یه سی دی تو ساکم بود از موسیقی های اصیل یواشکی دادم شاگر راننده گفتم اینو بذار این مجازه اونم از خدا خواسته فورا اونو تو دستگاه گذاشت شروع کرد خوندن

شب به گلستان تنهـــــا ، منتظرت بودم منتظرت بودم ... باده ناکامــــــی در، هجر تو پیمـــودم. . . منتظرت بودم منتظرت بودم ...

آقا همه مسافرا حتی حاج اکبر و راننده در دل شب یه راست رفتن تو حال

ادامه داره


نفس تازه

 

قسمت دوم
من و سید و حاج اکبر


از خونه آقا سید نا کام از شام زدیم بیرون ولی دلم تو اتاقش جا موند.
تو کوچه داشتم با حاج اکبر چند قدمی راه میرفتم تو تاریکی از سکوت شب و حاج اکبر داشتم قبض روح میشدم تا به دو راهی جدایی رسیدیم آقا ما را باش انگار از قفس پریدیم بیرون . سرعتمو بیشتر کردم تا رسیدم خونه وارد حیاط که شدم دیدم ننه ام بنده خدا منتظر پشت پنجره اتاق از گوشه پنجره داشت نیگام میکرد .
گفت دیر اومدی نگرانت شدم کجا بودی؟
گفتم خونه آقا سید بودم اولش فکر کرد شوخی میکنم بعد با شوق ماجرا را براش گفتم از نیگاه ننه ام فهمیدم خیلی خوشحال شد. گفت ببین اگر قم بری منم باید باهات بیام آخه چند سالیه قم نرفتم و دلم برا خانم تنگ شده تازه خاله سحر نازتم خیلی دوست داره بیاد .
منو باش با این ضد خال یواشکی گفتم دبیا ! خر بیار و باقلی بار کن ! من خودم اضافی بودم دو نفر دیگه هم باید ببندیم به خودمون .
گفتم ننه قربونت برم این یه سفر مردونه اس کوتا بیا ایشا الله یه دفعه دیگه خودم میبرمت خاله را هم میبریم .
نمی دونم چرا خیلی راحت قبول کردولی از چهرش معلوم بود کمی ناراحته .یه خوره براش شیرین زبونی کردم و اختلاط کردیم تا کم کم از دلش در آوردم.
بار و بندیلو بستیم و ننه ما را از زیر قرآن رد کرد و یه کاسه آب ریخت پشت سرم و پاچه شلوارمو هم خیس کرد و ما راهی ترمینال شدیم تا آقا سید را اونجا ببینم و با هم راهی قم بشیم .
حدس بزنید با آقا سید محلمون کیو دیدم ؟!
بله حاج اکبر !
دو دستی زدم تو سر خودم

 

 

 


ادامه داره

نفس تازه